روايت خواني و درايت داري از متون حاكميت ديني ايران :
بارها تصميم داشتم تا كتاب خاطراتي از ديده ها و شنيده هايم از حكومت مذهبي ايران بنگارم؛ اما پيري زودرس زندان و افت حافظه و بيماري مغزي، اجازه تاليف اين مكتوب گسترده را نمي داد؛ ولي به نظرم آمد تا اسنادي را هرچند محدود براي درج در تاريخ معاصر ايران ارائه دهم؛ چرا كه ما تقويم نگاران حقيقي و حقوقي عصر خويشيم و نسلهاي آينده به چنين براهيني استدراك نموده و قضاوت خواهند كرد.
1. روزي در بند ويژه اوين و در بخش 500 موقت آن، يكي از روحانيون چپي را كه مغضوب ملاهاي راستي شده بود ديدم و چندي با وي هم سلول شديم. او اطلاعات مهم و بي واسطه اي را از مقامات بلند پايه داشت؛ از جمله مي گفت: يك روز در اواخر عمر شيخ صادق خلخالي، در قم به ملاقاتش رفته بوديم و او را در وضعيت تعفن بار و اسفناك و دلخراشي از لحاظ روحي و جسمي و فكري ديديم و سه بار با ما حرف زد و سپس از او جدا شديم. بار اول گفت: در اين چند سال بسيار كشته ام و آمارش را نمي دانم و خيلي اضطراب دارم. دوم گفت:هر چه كردم به امر سيد بود و او دست مرا در كشتارهايم باز گذاشته بود و من هيچ گونه مسئوليت دنيوي و اخروي را نمي پذيرم. سومين حرفي كه زد اين بود: به خانواده ام گفته ام تا مجوزهاي سيد را در كفنم بگذارند تا خيال من از بابت حساب و كتاب و بازجويي هاي قيامت راحت شود!
2. كارمندان سالدار اوين و مراقبيني كه بيش از بيست و پنج سال سابقه كار دارند مي گفتند كه در اوايل انقلاب اسلامي، چندين هزار دختر مجاهد خلق را به اينجا آوردند كه سن بيشتر آنها زير بيست سال بود و اكثرا به جرم روزنامه فروشي دستگير شده بودند و آنها همگي محكوم به اعدام شده بودند و قبل از مرگ به دستور اسدالله لاجوردي با آنها آميزش اجباري مي شد.
بارها تصميم داشتم تا كتاب خاطراتي از ديده ها و شنيده هايم از حكومت مذهبي ايران بنگارم؛ اما پيري زودرس زندان و افت حافظه و بيماري مغزي، اجازه تاليف اين مكتوب گسترده را نمي داد؛ ولي به نظرم آمد تا اسنادي را هرچند محدود براي درج در تاريخ معاصر ايران ارائه دهم؛ چرا كه ما تقويم نگاران حقيقي و حقوقي عصر خويشيم و نسلهاي آينده به چنين براهيني استدراك نموده و قضاوت خواهند كرد.
1. روزي در بند ويژه اوين و در بخش 500 موقت آن، يكي از روحانيون چپي را كه مغضوب ملاهاي راستي شده بود ديدم و چندي با وي هم سلول شديم. او اطلاعات مهم و بي واسطه اي را از مقامات بلند پايه داشت؛ از جمله مي گفت: يك روز در اواخر عمر شيخ صادق خلخالي، در قم به ملاقاتش رفته بوديم و او را در وضعيت تعفن بار و اسفناك و دلخراشي از لحاظ روحي و جسمي و فكري ديديم و سه بار با ما حرف زد و سپس از او جدا شديم. بار اول گفت: در اين چند سال بسيار كشته ام و آمارش را نمي دانم و خيلي اضطراب دارم. دوم گفت:هر چه كردم به امر سيد بود و او دست مرا در كشتارهايم باز گذاشته بود و من هيچ گونه مسئوليت دنيوي و اخروي را نمي پذيرم. سومين حرفي كه زد اين بود: به خانواده ام گفته ام تا مجوزهاي سيد را در كفنم بگذارند تا خيال من از بابت حساب و كتاب و بازجويي هاي قيامت راحت شود!
2. كارمندان سالدار اوين و مراقبيني كه بيش از بيست و پنج سال سابقه كار دارند مي گفتند كه در اوايل انقلاب اسلامي، چندين هزار دختر مجاهد خلق را به اينجا آوردند كه سن بيشتر آنها زير بيست سال بود و اكثرا به جرم روزنامه فروشي دستگير شده بودند و آنها همگي محكوم به اعدام شده بودند و قبل از مرگ به دستور اسدالله لاجوردي با آنها آميزش اجباري مي شد.
3. در بند امنيتي 209 كه بودم، بازجوي رابط بين وزارت اطلاعات و ويژه روحانيت به نام مستعار سيد حسن حسيني كه يدي در شكنجه داشت و دست و پا و بيني بسياري از نزديكانم را خرد كرده بود، سعي داشت پرونده مرا از اعتقادي به منكراتي بكشاند. مي گفت كه سي سال قبل با سيد عبد الرضا حجازي ارتباط جنسي داشته اي و حشمت الواعظين قمي نيز شاهد است! در حالي كه من در آن سالها براي آموزش وعظ و خطابه به منزلش مي رفتم؛ هچنانكه به منزل فلسفي، واعظ معروف نيز مي رفتم و داستان دكتر سيد عبد الرضا حجازي كه سخنران مشهور و توانايي بود از اين قرار بود كه بيست سال قبل به همين تهمت او را در اوين كشتند و در حقيقت، او در مدرسه فيضيه در سي و پنج سال قبل شاهد خلافكاريها و بي بند و باري هاي آخوندهاي مسند نشين فعلي بود و روي افشاي آن اسرار به دار كينه آويخته گرديد .
به هر حال سعي مي كنم تا آنچه را كه به خاطر مي آورم براي انتقال به اوراق ماندگار تاريخ بگويم.
سید حسین کاظمینی بروجردی – زندان یزد
۲ نظر:
لعنت بر بنيانگذار حكومت و همه آنهايي كه دعاگوي آنها هستند.
لعنت و ننگ خداوند به تمامی جبارین زمان و به امید سربلندی و سرافرازی تمامی بیگناهان در بد یزیدیان این زمان.
ارسال یک نظر